درختان محکوم
پاییز، لالایی اش را بر درختان به جرم ایستادگی، فریاد می کشد
و مگس ها می روند تا برای آمدنی دوباره آماده شوند
و گرگ ها خوب می دانند کلاغ آگاه است پاییز، زمستانی را بیم می دهد که آواز در حنجره اش یخ خواهد زد
و کلاغ، چون کبک در برف، سر در کاج کهنه ای فرو خواهد برد تا مدتی را میهمان تاریکی و سکوت باشد
پس گرگ ها، به بازاری می ایستند که گوش و چشمشان را برای یک سفیدی مطلق در ابر و مه تیز کنند
در این میان ولی روباه ها، چشم به کاجی دوخته اند که مقصد زمستانی کلاغ هاست،
روباه پیری هم چشم و گوش گرگ ها را بر هم می سابد،
این ها همه به جرم ایستادگی درختان است
قطره ای افکارم را به هم می ریزد
خش خش برگ ها بر آواز تار شبنم گرفته ی صبح گاهی ام می سُرَّد،
ریتم دندان لرزه های من با تلاقی آواز و برگ، یک بی ربطی زیباست
موسیقی ولی، زبان لطیف خداوندیست،
و من در این وانفسا، سکوت می کنم تا به حرف های خدا گوش دهم
بامداد 92/8/29 - پاییز، این روزها، خوب در کوچه پس کوچه ها می بارد، هوا، هوای خیس شدن است، مرگ بر سقف ها