دلم شورِ شیرینی می زند
از آنها که بخواهی بِهَش بگویی "دوستت دارم" و از عکس العمل چشمانش بهراسی
دلم شورِ شیرینی می زند
از آنها که بخواهی بِهَش بگویی "دوستت دارم" و از عکس العمل چشمانش بهراسی
طی می شود این روزها
می رسد
و سر می گذارد
این من
به پایان
بر خاک
.
mesgari amin
bahar 92 ke kash hich vaght nemiamad in bahar
پاییز، لالایی اش را بر درختان به جرم ایستادگی، فریاد می کشد
و مگس ها می روند تا برای آمدنی دوباره آماده شوند
و گرگ ها خوب می دانند کلاغ آگاه است پاییز، زمستانی را بیم می دهد که آواز در حنجره اش یخ خواهد زد
و کلاغ، چون کبک در برف، سر در کاج کهنه ای فرو خواهد برد تا مدتی را میهمان تاریکی و سکوت باشد
پس گرگ ها، به بازاری می ایستند که گوش و چشمشان را برای یک سفیدی مطلق در ابر و مه تیز کنند
در این میان ولی روباه ها، چشم به کاجی دوخته اند که مقصد زمستانی کلاغ هاست،
روباه پیری هم چشم و گوش گرگ ها را بر هم می سابد،
این ها همه به جرم ایستادگی درختان است
قطره ای افکارم را به هم می ریزد
خش خش برگ ها بر آواز تار شبنم گرفته ی صبح گاهی ام می سُرَّد،
ریتم دندان لرزه های من با تلاقی آواز و برگ، یک بی ربطی زیباست
موسیقی ولی، زبان لطیف خداوندیست،
و من در این وانفسا، سکوت می کنم تا به حرف های خدا گوش دهم
بامداد 92/8/29 - پاییز، این روزها، خوب در کوچه پس کوچه ها می بارد، هوا، هوای خیس شدن است، مرگ بر سقف ها
خدایا ببین چه سحرخیز شده ام، دیگر سالی یک ماه رمضان که بیشتر نداریم، خودمان هم نخواهیم سحرخیز باشیم، شکممان این طور عادتمان می دهد، از ترس تشنگی و گرسنگی طول روز هم که شده باشد، در دل شب هنگامیکه باید برخیزم و خواب چشمانم را کور کرده است، همچون خفاشی در تاریکی چشمانم، راه تکراری تخت تا سفره را قدم می زنم، قربة الی الله و الی الاشکم، به نیت یک روز دیگر گرسنگی صرف، همراه با چاشنی عبادت خواب، از سی روز یک ماه طبق هر سال. با "بسم الله دعای سحر" لقمه می گیرم، با مناجات دعای بعد از سحر که "پروردگارا! فلان! پروردگارا! بیسار!" را شامل می شود، مسواک می زنم، و روز را بی ریا عبادتِ خواب به جا می آورم. خوابیدن و نفس کشیدن روزه دار هم شنیده ام عبادت است، ولی نشنیده ام که دروغ هم روزه را مشکل دار می کند، نشنیده ام خُلق چپ هم همین طور، و خیلی چیزهای دیگر که به مزاقم خوش نیامد را هم نشنیدم. من که رمضان امسال را خوابیدم و عبادت کردم، یادم می آید پارسال پیرارسال که سرکار می رفتم و نمی توانستم بگیرم، با آخوندی گفتم: نمی شود کار کرد و روزه گرفت، (از آن کارها منظورم است که انگار بدنسازی رفته ای، نه آنها که میز حکم متکای منزل را دارد)، گفت: کار مشکل شرعی نیست، و باید روزه را به جای آورد. سر صحبت من با آنهایی است که باید کار کنند تا خرجشان از دخل پیشی نگیرد، در اتوبان زندگی هایی که این نوع سبقت گرفتن ممنوع است: کار مشکل شرعی نیست، ولی عذری موجه است، بنابراین بخورید و بیاشامید، ولی اسراف نکنید و رفتار نیکو و پسندیده ای را ملاک روزه داری خود در این ماه قرار دهید، ان شاالله خدا قبول می کند.
امین.م سحرگاه یکی از روزهای رمضان 1434!
این روز ها مرگ من است
این روز ها من در منی مرده تنفس می کند
آنکه من هستم میان قبرهای مرده ی محدود ذهن یک کلاغ آواز می خواند
این جا کویر است،
دستی مرا بر دوش می گذارد از من به زوایای متفاوتی پناه می برد و بارها از زاویه های مختلف می بینم که دستی ضربه ی دستی را به تکرار مهار می کند
گاه صدای قهقهه ی چند نفر بیشتر که در کادر من نیستند به گوشم که در دست دیگری است می رسد
جالب است بدانید من بر دوش یکی می بینم در درازای دست دیگری می شنوم و شخصی به جای من با کاه برگ های سفید خط خطی تصمیم می گیرد به جای من فریاد می کشد و به جای من تایید می کند
این جا که مرا بر دوش می کشند و می نمایند که جنگیده اند بوی 4 قرن پیش ازین به مشام می رسد بوی قدم های زنان روسپی دربار، بوی سوگلی های شاه، بوی سربازان که گاه اعتلا می یافتند و گاه به جرم لغزشی نه چند در چشم کشته می شدند
هنوز نمی دانم این جا قلعه ی شاه عباس ابوزیدآبادی است یا قلعه ی شاه عباسی ابوزیدآباد
به بهانه ی تلفیق هنر رزمی و تاریخ باستان سرزمین پارس که این روزها ایران می خوانندش در این مکان چیزی به عنوان فیلم که در دو بعد و سه بعد که نمی دانم چرا از آن تعجب می کنند می سازند
کاه برگ های سفید خط خطی در دست کسی بود با نام علی رضا سهراب زاده و بعد سوم مرا فرامرز قهرمانی فر بر دوش می کشید
این جا کویر است.
امین مسگری-پاییز1391-در حاشیه ساخت فیلم دزدان صحرایی در کویر ابوزیدآباد
استاد
نرنج
وقتی که دستان شاگردی ات به دراب نمی رود
وقتی که ریز مضراب بی رحمانه بدون هیچ هدفی پیش می رود
و ناگهان سکوتی مرگ بار بر سیمای تار سایه می افکند
وقتی "لا" ها و "ر" های یک قطعه را "لا کرن" و "ر کرن" می نوازد
دولاچنگ ها ، سه لاچنگ ها و چهار لاچنگ هایش را به اندازه ی "سیاه" ها و "سفید" های بی اندازه صبر کند
"راست" را "چپ" بنوازد و "چپ" را "راست"
بالا دسته را با پایین دسته ، "زرد" را با "سفید" اشتباه می گیرد
شاید فکر بکنی نمی تواند
ولی نرنج
شاید دلش گرفته است
شاید او که حتی دستشویی رفتن هایش را باید از پدرش اجازه بگیرد خود سر عاشق شده است
شاید چیزی که همه به آن به دیده ی تمسخر می نگرند برای او دردی است بزرگ
استاد
نرنج
امین مسگری – 1391 – تقدیم به استاد محمدرضا صانعی