قبرستان
سه شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۱، ۰۷:۳۳ ق.ظ
اینجا قبرستان خاطره های من است
لجن زار افکار مرده من حمام هایی است که می روم
فکر می کنم آفتاب داره غروب می کنه افکارم رو جمع و جور می کنم می پرم حموم غسل کنم نمازمو بخونم تا قضا نشده حموم همون جایی که گفتن نجس که شدی میری اونجا شیر آب رو وا می کنی سرو گردن و این ور و اون ورتو میشوری به نیت طهارت و میای مشغول عبادت میشی و کمتر پیش میاد و شاید اصلا پیش نیاد که بخوای عشقی بری حموم یا عرق کرده باشی بخوای یه دوشی بگیری سر نماز که بودم داشتم فکر میکردم آفتاب غروب کرده یا چون هوا ابریه سر و کله آفتاب پیدا نیست نمازو خوندم خورشید خانم هویدا شد که دیدم ، به ، اون وسطاس انگار!باز دوباره دل هوا گرفت و این دفعه نم نم شروع کرد باریدن با خودم گفتم اینجا که سالی یه بار آسمون زورش میاد بباره حالا که میباره حیفه اگه نرم بیرون
درختا تازه برگ دادن جای درختایی که وسط حیات بود و بابام کندشون خالیه میام تو کوچه یه نگاهی می کنم به آسمون تازه که از حموم اومدم بیرون تو این هوا یه سردی خاصی رو احساس می کنم که یه حال و هوای خوبی بهم میده میرم کنار درخت پشه ای که چند سالش بیشتر نیست رو به باد می ایستم دماغ گنده امو میذارم رو برگاش و بو میکشم بوی خاک بارون زده ی دیوار خونه ی همسایه و بوی بارون و این هوای غیر قابل توصیف وقتی نفس عمیق می کشم انگاری دارم به جسد مرده ام روح میدم
یادمه اون روزا که کف حیاطمون شن ریزه بود و یه شب که بارون شدیدی میومد هوس کردم وسط حیاط واسه خدا سجده کنم و کردم حالا تو میخای بگی چه آدم ریامندی بگو منم حتما با خودم میگم چه آدم خوبی هستم
بعضی آدما بنده خدان بعضی آدما فکر می کنن خدان خیلیا سرکشن خیلیا سر به زیرن خیلی از این سر به زیراش هفت خطی ان که یه خط ظاهرشون رو به پایینه شیش خطش سر به فلک داره کار ندارم خلاصه اینا همه آدمن و همه هم به خیال خودشون آدم خوب حالا تکلیف من که فکر می کنم خیلی آدم خوبی ام مشخص نیست
تو هم فکر می کنی آدم خوبی هستی؟
امین.م بهار ۱۳۹۱
اینجا قبرستان خاطره های من است
لجن زار افکار مرده من حمام هایی است که می روم
فکر می کنم آفتاب داره غروب می کنه افکارم رو جمع و جور می کنم می پرم حموم غسل کنم نمازمو بخونم تا قضا نشده حموم همون جایی که گفتن نجس که شدی میری اونجا شیر آب رو وا می کنی سرو گردن و این ور و اون ورتو میشوری به نیت طهارت و میای مشغول عبادت میشی و کمتر پیش میاد و شاید اصلا پیش نیاد که بخوای عشقی بری حموم یا عرق کرده باشی بخوای یه دوشی بگیری سر نماز که بودم داشتم فکر میکردم آفتاب غروب کرده یا چون هوا ابریه سر و کله آفتاب پیدا نیست نمازو خوندم خورشید خانم هویدا شد که دیدم ، به ، اون وسطاس انگار!باز دوباره دل هوا گرفت و این دفعه نم نم شروع کرد باریدن با خودم گفتم اینجا که سالی یه بار آسمون زورش میاد بباره حالا که میباره حیفه اگه نرم بیرون
درختا تازه برگ دادن جای درختایی که وسط حیات بود و بابام کندشون خالیه میام تو کوچه یه نگاهی می کنم به آسمون تازه که از حموم اومدم بیرون تو این هوا یه سردی خاصی رو احساس می کنم که یه حال و هوای خوبی بهم میده میرم کنار درخت پشه ای که چند سالش بیشتر نیست رو به باد می ایستم دماغ گنده امو میذارم رو برگاش و بو میکشم بوی خاک بارون زده ی دیوار خونه ی همسایه و بوی بارون و این هوای غیر قابل توصیف وقتی نفس عمیق می کشم انگاری دارم به جسد مرده ام روح میدم
یادمه اون روزا که کف حیاطمون شن ریزه بود و یه شب که بارون شدیدی میومد هوس کردم وسط حیاط واسه خدا سجده کنم و کردم حالا تو میخای بگی چه آدم ریامندی بگو منم حتما با خودم میگم چه آدم خوبی هستم
بعضی آدما بنده خدان بعضی آدما فکر می کنن خدان خیلیا سرکشن خیلیا سر به زیرن خیلی از این سر به زیراش هفت خطی ان که یه خط ظاهرشون رو به پایینه شیش خطش سر به فلک داره کار ندارم خلاصه اینا همه آدمن و همه هم به خیال خودشون آدم خوب حالا تکلیف من که فکر می کنم خیلی آدم خوبی ام مشخص نیست
تو هم فکر می کنی آدم خوبی هستی؟
امین.م بهار ۱۳۹۱
اینجا قبرستان خاطره های من است
لجن زار افکار مرده من حمام هایی است که می روم
فکر می کنم آفتاب داره غروب می کنه افکارم رو جمع و جور می کنم می پرم حموم غسل کنم نمازمو بخونم تا قضا نشده حموم همون جایی که گفتن نجس که شدی میری اونجا شیر آب رو وا می کنی سرو گردن و این ور و اون ورتو میشوری به نیت طهارت و میای مشغول عبادت میشی و کمتر پیش میاد و شاید اصلا پیش نیاد که بخوای عشقی بری حموم یا عرق کرده باشی بخوای یه دوشی بگیری سر نماز که بودم داشتم فکر میکردم آفتاب غروب کرده یا چون هوا ابریه سر و کله آفتاب پیدا نیست نمازو خوندم خورشید خانم هویدا شد که دیدم ، به ، اون وسطاس انگار!باز دوباره دل هوا گرفت و این دفعه نم نم شروع کرد باریدن با خودم گفتم اینجا که سالی یه بار آسمون زورش میاد بباره حالا که میباره حیفه اگه نرم بیرون
درختا تازه برگ دادن جای درختایی که وسط حیات بود و بابام کندشون خالیه میام تو کوچه یه نگاهی می کنم به آسمون تازه که از حموم اومدم بیرون تو این هوا یه سردی خاصی رو احساس می کنم که یه حال و هوای خوبی بهم میده میرم کنار درخت پشه ای که چند سالش بیشتر نیست رو به باد می ایستم دماغ گنده امو میذارم رو برگاش و بو میکشم بوی خاک بارون زده ی دیوار خونه ی همسایه و بوی بارون و این هوای غیر قابل توصیف وقتی نفس عمیق می کشم انگاری دارم به جسد مرده ام روح میدم
یادمه اون روزا که کف حیاطمون شن ریزه بود و یه شب که بارون شدیدی میومد هوس کردم وسط حیاط واسه خدا سجده کنم و کردم حالا تو میخای بگی چه آدم ریامندی بگو منم حتما با خودم میگم چه آدم خوبی هستم
بعضی آدما بنده خدان بعضی آدما فکر می کنن خدان خیلیا سرکشن خیلیا سر به زیرن خیلی از این سر به زیراش هفت خطی ان که یه خط ظاهرشون رو به پایینه شیش خطش سر به فلک داره کار ندارم خلاصه اینا همه آدمن و همه هم به خیال خودشون آدم خوب حالا تکلیف من که فکر می کنم خیلی آدم خوبی ام مشخص نیست
تو هم فکر می کنی آدم خوبی هستی؟
امین.م بهار ۱۳۹۱
اینجا قبرستان خاطره های من است
لجن زار افکار مرده من حمام هایی است که می روم
فکر می کنم آفتاب داره غروب می کنه افکارم رو جمع و جور می کنم می پرم حموم غسل کنم نمازمو بخونم تا قضا نشده حموم همون جایی که گفتن نجس که شدی میری اونجا شیر آب رو وا می کنی سرو گردن و این ور و اون ورتو میشوری به نیت طهارت و میای مشغول عبادت میشی و کمتر پیش میاد و شاید اصلا پیش نیاد که بخوای عشقی بری حموم یا عرق کرده باشی بخوای یه دوشی بگیری سر نماز که بودم داشتم فکر میکردم آفتاب غروب کرده یا چون هوا ابریه سر و کله آفتاب پیدا نیست نمازو خوندم خورشید خانم هویدا شد که دیدم ، به ، اون وسطاس انگار!باز دوباره دل هوا گرفت و این دفعه نم نم شروع کرد باریدن با خودم گفتم اینجا که سالی یه بار آسمون زورش میاد بباره حالا که میباره حیفه اگه نرم بیرون
درختا تازه برگ دادن جای درختایی که وسط حیات بود و بابام کندشون خالیه میام تو کوچه یه نگاهی می کنم به آسمون تازه که از حموم اومدم بیرون تو این هوا یه سردی خاصی رو احساس می کنم که یه حال و هوای خوبی بهم میده میرم کنار درخت پشه ای که چند سالش بیشتر نیست رو به باد می ایستم دماغ گنده امو میذارم رو برگاش و بو میکشم بوی خاک بارون زده ی دیوار خونه ی همسایه و بوی بارون و این هوای غیر قابل توصیف وقتی نفس عمیق می کشم انگاری دارم به جسد مرده ام روح میدم
یادمه اون روزا که کف حیاطمون شن ریزه بود و یه شب که بارون شدیدی میومد هوس کردم وسط حیاط واسه خدا سجده کنم و کردم حالا تو میخای بگی چه آدم ریامندی بگو منم حتما با خودم میگم چه آدم خوبی هستم
بعضی آدما بنده خدان بعضی آدما فکر می کنن خدان خیلیا سرکشن خیلیا سر به زیرن خیلی از این سر به زیراش هفت خطی ان که یه خط ظاهرشون رو به پایینه شیش خطش سر به فلک داره کار ندارم خلاصه اینا همه آدمن و همه هم به خیال خودشون آدم خوب حالا تکلیف من که فکر می کنم خیلی آدم خوبی ام مشخص نیست
تو هم فکر می کنی آدم خوبی هستی؟
امین.م بهار ۱۳۹۱
۹۱/۰۶/۲۸