ایستاده شاشی
دوشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۱، ۱۱:۵۷ ب.ظ
حکایت جالبی است ذهن تو سَمبَل می کند دست من می چرخد کاغذ سیاه می شود،
آن روز ها که مگس ها تار می زدند و قاب های عکس سبیل داشتند و زنها حسرت ایستاده شاشیدن
و سهراب هنوز زاییده نشده بود
و کسی فکر نمی کرد من و تو گره بخوریم
شاید هنوز فردا نشده بود
"مذاکره من و ع.ق"
امین.م زمستان 91
آن روز ها که مگس ها تار می زدند و قاب های عکس سبیل داشتند و زنها حسرت ایستاده شاشیدن
و سهراب هنوز زاییده نشده بود
و کسی فکر نمی کرد من و تو گره بخوریم
شاید هنوز فردا نشده بود
"مذاکره من و ع.ق"
امین.م زمستان 91
۹۱/۱۰/۲۵
وقتی وب رو آپ کردم اونقدر کلافه بودم که ...
بهرحال به بزرگواری خودتون ببخشید
سلام