فـــ ـروغ

آمده ام آمدم ای شاه پناهم بده ...

فـــ ـروغ

آمده ام آمدم ای شاه پناهم بده ...

فـــ ـروغ

شب اول دفعه ی اولی که مُردم بیایید سر قبرم جک بگویید بخندید آواز بخوانید یادم برود مرده ام و تا یادم بیاید به قبر عادت کرده باشم
زاده ی سرمای جان فرسای روستایی پس از دو سال گذشت از جنگ طاقت فرسایی که فرزندان آن کشور زاده ام از آن بر می گشتند و هنوز هم ولی نه به آن صورت 8 سال کم نیست و 20 سال نیز که این به آن نمی ارزد که قدر ندانستیم و دانتسند.

amin_naghd@yahoo.com

کد صلوات شمار برای وبلاگ
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۹۳/۰۳/۲۶
    end
آخرین نظرات
نویسندگان


هزار جامه ی معنا که من براندازم

به قامتی که تو داری صغیر می آید

خیال کعبه چنان می دواندم به نشاط

که خار های مغیلان حریر می آید


صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را


سعدی علیه الرحمه

تقدیــ ـم به فـ ـروغ

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۱ ، ۲۱:۰۶
روباه پیر

 

پول امروز

پالام پیلیم پولوم بچه های دیروز

فردا

پرتاب از پل زیر گذر

تفریح خنثی بچه های جنوب شهر

امین.م 91

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۱ ، ۱۹:۳۸
روباه پیر


فیلسوف که می شوی

اگر به بحث وجود می پردازی

آدم ها را از آن حیث که هستند سرِ چوب کن

نه از آن حیث که می شناسی یا نمی شناسی

شاید خیلی از آنها که می شناسی برایت وجود ندارند

و شاید وجود یکی وجود دیگران را نقض می کند

آدم ها وقتی عاشقی می کنند فیلسوف خوبی نیستند

چرا که فکر می کنند دنیا هست تا معشوقه شان باشد

و گاهی خدایشان را عوضی می گیرند

و نیز وقتی شکست می خورند

که فکر می کنند دنیا خلق شده تا هرچه بدختی است بر سرشان ببارد

آنها نمی دانند که دنیایی وجود ندارد

شاید من هم فیلسوف خوبی نباشم

امین.م91

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۱ ، ۲۲:۳۵
روباه پیر

 

جوانم ببین

آدم جوان که نباید بگوید سردم است

باید تخم مرغ بگذارد زیر بغلش پخته شد بخورد

گاهی میراث پدربزرگ ها این است

امین.م91

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۱ ، ۲۲:۳۳
روباه پیر


عاشق اویم

که مرا

به یک ارتودنسی

یک دست لباس

و یک رقص فروخت

اصلا عزیزم

یک تار مویت به همه ی دنیا

دوستت دارم

خیلی

با من بمان

هم ارتودنسی

هم لباس

و هم رقص

امین.م 91

پشنهاد می کنم قطعه "هوای گریه" همایون شجریان شعر.سیمین بهبهانی رو گوش بدید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۱ ، ۱۳:۴۷
روباه پیر


 

فکر می کنم آفتاب داره  غروب می کنه افکارم رو جمع و جور می کنم می پرم حموم غسل کنم نمازمو بخونم تا قضا نشده حموم همون جایی که گفتن نجس که شدی میری اونجا شیر آب رو وا می کنی سرو گردن و این ور و اون ورتو میشوری به نیت طهارت و میای مشغول عبادت میشی و کمتر پیش میاد و شاید اصلا پیش نیاد که بخوای عشقی بری حموم یا عرق کرده باشی بخوای یه دوشی بگیری

سر نماز که بودم داشتم فکر میکردم آفتاب غروب کرده یا چون هوا ابریه سر و کله آفتاب پیدا نیست نمازو خوندم خورشید خانم هویدا شد که دیدم ، به ، اون وسطاس انگار!

باز دوباره دل هوا گرفت و این دفعه نم نم شروع کرد باریدن با خودم گفتم اینجا که سالی یه بار آسمون زورش میاد بباره حالا که میباره حیفه اگه نرم بیرون

درختا تازه برگ دادن جای درختایی که وسط حیات بود و بابام  کندشون خالیه میام تو کوچه یه نگاهی می کنم به آسمون تازه که از حموم اومدم بیرون تو این هوا یه سردی خاصی رو احساس می کنم که یه حال و هوای خوبی بهم میده میرم کنار درخت پشه ای که چند سالش بیشتر نیست رو به باد می ایستم دماغ گنده امو میذارم رو برگاش و بو میکشم بوی خاک بارون زده ی دیوار خونه ی همسایه و بوی بارون و این هوای غیر قابل توصیف وقتی نفس عمیق می کشم انگاری دارم به جسد مرده ام روح میدم

یادمه اون روزا که کف حیاطمون شن ریزه بود و یه شب که بارون شدیدی میومد هوس کردم وسط حیاط واسه خدا سجده کنم و کردم حالا تو میخای بگی چه آدم ریامندی بگو منم حتما با خودم میگم چه آدم خوبی هستم

بعضی آدما بنده خدان بعضی آدما فکر می کنن خدان خیلیا سرکشن خیلیا سر به زیرن خیلی از این سر به زیراش هفت خطی ان که یه خط ظاهرشون رو به پایینه  شیش خطش سر به فلک داره کار ندارم خلاصه اینا همه آدمن و همه هم به خیال خودشون آدم خوب حالا تکلیف من که فکر می کنم خیلی آدم خوبی ام مشخص نیست

تو هم فکر می کنی آدم خوبی هستی؟

امین.م 91

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۱ ، ۱۳:۴۲
روباه پیر


اینجا قبرستان خاطره های من است

در ظاهر ترسناک نیست

ولی در حقیقت باید بترسی..........با تو ام ای نا آدم آدم نما

لطفا نوشته ها را نخوان

چون ممکن است روزی بخواهم چاپشان کنم و با پولش بخواهم در جنگلی در کنار کلبه ای زیر درختان بزرگ و قد کشیده ای که روزهای پایان تابستان را سپری می کنند و دلشان مثل من برای پاییز تنگ شده است و درست وقتی که خورشید از لابلای برگهای این درختان نیمی از صورتم را گرم کرده و من با فوتی که به پیاله ی قهوه ام می کنم به دوردست ها خیره شده ام با امواجی از فکر های مذخرفی که آزارم می دهد و ناگهان هوا می گیرد و باران می بارد و من همچنان می نشینم تا نگاه کنم و تصمیم بگیرم برای خدا سجده کنم گریه کنم یا بخندم ............... لذت ببرم یا نان خشکی بگیرم با پیاز و ماست بخورم و آفتاب بخوابم

لطفا برو بگذار چای سارسم جه ای که مادرم اورده رو بخورم تا کپک نبسته

امین.م 91

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۱ ، ۱۳:۳۸
روباه پیر


 

در چهارچوب چینش دانه های انار

اگر یکی رو بگرداند

قانون دیگری بر هم می ریزد

سخت قانون بودنم بر هم ریخته است

این روز ها که روی گردانیده ای از من

"مخاطـ ـب خـ ـاص"

امین مسگری - پاییز91

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۱ ، ۱۱:۴۶
روباه پیر


 

این جا کویر است،

دستی مرا بر دوش می گذارد از من به زوایای متفاوتی پناه می برد و بارها از زاویه های مختلف می بینم که دستی ضربه ی دستی را به تکرار مهار می کند

گاه صدای قهقهه ی چند نفر بیشتر که در کادر من نیستند به گوشم که در دست دیگری است می رسد

جالب است بدانید من بر دوش یکی می بینم در درازای دست دیگری می شنوم و شخصی به جای من با کاه برگ های سفید خط خطی تصمیم می گیرد به جای من فریاد می کشد و به جای من تایید می کند

این جا که مرا بر دوش می کشند و می نمایند که جنگیده اند بوی 4 قرن پیش ازین به مشام می رسد بوی قدم های زنان روسپی دربار، بوی سوگلی های شاه، بوی سربازان که گاه اعتلا می یافتند و گاه به جرم لغزشی نه چند در چشم کشته می شدند

هنوز نمی دانم این جا قلعه ی شاه عباس ابوزیدآبادی است یا قلعه ی شاه عباسی ابوزیدآباد

به بهانه ی تلفیق هنر رزمی و تاریخ باستان سرزمین پارس که این روزها ایران می خوانندش در این مکان چیزی به عنوان فیلم که در دو بعد و سه بعد که نمی دانم چرا از آن تعجب می کنند می سازند

کاه برگ های سفید خط خطی در دست کسی بود با نام علی رضا سهراب زاده و بعد سوم مرا فرامرز قهرمانی فر بر دوش می کشید

این جا کویر است.

امین مسگری-پاییز1391-در حاشیه ساخت فیلم دزدان صحرایی در کویر ابوزیدآباد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۱ ، ۱۱:۰۷
روباه پیر


استاد

نرنج

وقتی که دستان شاگردی ات به دراب نمی رود

وقتی که ریز مضراب بی رحمانه بدون هیچ هدفی پیش می رود

و ناگهان سکوتی مرگ بار بر سیمای تار سایه می افکند

وقتی "لا" ها و "ر" های یک قطعه را "لا کرن" و "ر کرن" می نوازد

دولاچنگ ها ، سه لاچنگ ها و چهار لاچنگ هایش را به اندازه ی "سیاه" ها و "سفید" های بی اندازه صبر کند

"راست" را "چپ" بنوازد و "چپ" را "راست"

بالا دسته را با پایین دسته ، "زرد" را با "سفید" اشتباه می گیرد

شاید فکر بکنی نمی تواند

ولی نرنج

شاید دلش گرفته است

شاید او که حتی دستشویی رفتن هایش را باید از پدرش اجازه بگیرد خود سر عاشق شده است

شاید چیزی که همه به آن به دیده ی تمسخر می نگرند برای او دردی است بزرگ

استاد

نرنج

امین مسگری – 1391 – تقدیم به استاد محمدرضا صانعی

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۱ ، ۱۱:۳۸
روباه پیر